نمیدانم غربت نشینی من تقصیر تو است آقای ا.ن. یا نه؟ واقعا نمیدانم. اما تو را مورد خطاب قرار میدهم آقای ا.ن.
گمان میکنم سختی طاقت فرسای این تز لعنتی، که این روزها واقعا اعصابم رو خورد کرده از صدقه سری تو است. به ازای هر ساعت از عمر نازنینم که در گوشهٔ این کتابخانه به دور میریزم تو را نفرین میکنم. به ازای تک تک روزهای جوانیام که میتوانست شاد باشد ولی در تنهایی غربت خشکید تو را لعن میفرستم. تو را لعن میفرستم که مجبورم کردی کار و زندگی نوشینی را که در سر زمینم خشت به خشت برای خود مهیا کرده بودم را دور بریزم و بگریزم. تو را لعنت میکنم که مجبورم کردی دورهٔ کارشناسی ارشد را دوباره بگذرانم. تو را به خاطر تمام کمبودهایم در غربت، لعنت میکنم.
از طبقه ششم کتابخانه به پایین نگاه میکنم و مردم را شاد و رنگارنگ میبینم. خوش به حالشان که در موطن خود هستند. چه مزهٔ شیرینی دارد لابد.
غروب شد و هوا تاریک! یک روز دیگر هم گذشت. دوازده ساعت است که روی این صندلی خشکیده ام. لعنت بر تو و این تز که قدمی جلو نمیرود. لعنت به رنگ در و دیوار این کتابخانه و تو آقای احمدینژاد. لعنت به طرح شلوار بغل دستیام و تو. دلم میخواد به خاطر هر بهانهٔ ریز و درشتی تو را لعنت کنم. لعنت به تو
آه...چقدر بد شده ام. شبیه تو شده ام. به من آموخته اند به دشمنم هم لعن نفرستم. چرا اینطور شده ام؟ اگر تز پیش نمیرود لابد در گیری دیگری دارم. اگر هجرت کرده ام، لابد خواستهٔ خودم بوده و نه دیگری. اگر دوباره دورهٔ کارشناسی ارشد را میگذرانم لابد صلاحم در این بوده. چقدر بد شده ام. حرفم را پس میگیرم. دیگه از لعنت حرف نمیزنم
بسه دیگه. تمرکز کن تا تزت پیش بره.
تمرکز کن
تمرکز کن
دیگه آخر وقته و کتابخانه خلوته و ساکت.
تمرکز کن
تمرکز کن
"الو مامان! سریع بیاین بالا کاردون دارم. من طبقه ششم ام" -
عجب لهجهٔ اصفهانی غلیظی داره
"میگم سریع بیاین طبقه ششم کاردون دارم" -
"کار خیلی واجبیه. بیاین" -
پشت سرم رو نگاه میکنم و میبینم اون ته یه پسر بیست و پنج شیش ساله نشسته
تمرکز کن
تمرکز کن
تمرکز کن
تمرکز کن
"چه خوب شد اومدی مامان. کارم با پسره به فحش و فحش کاری کشید" -
"چی چی میگوی؟" --
"یارو فکر کرده ما پپه ایم. میخواد دختره رو ا تو چنگ ما در بیارد" -
"وااا. به اون فحش دادی؟ آخه چرا مامان جان" --
"بعد از این همه سال، بعد از این همه رفت و اومد، بعد از این همه قول و قرار، یارو مهسا رو دو روزه گول زد " -
"ای وای! تو از کجا فهمیدی مادر؟" --
"یارو خودش برام نوشته. مهسا هم نوشته" -
و یهو زد زیر گریه
بد بخت شدم مامان. بد بخت شدم. دختره از دستم رفت. میفهمی؟ لعنت به این دوری! لعنت به این جدایی! بد بخت شدم. مامان بد بخت شدم. لعنت. لعنت
و این داستان غربت نشینی تلخ دو ایرانی است در گوشهٔ کتابخانه