اون قدیمها که دنیا همه چیزش به جا بود و فرش ایرانی ارزش فراوونی داشت، پسر عموهای مادرم در آلمان فرش فروشی میکردن. وضعشون خیلی خوب بود. یکی بهتر از اون یکی! یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. توی خونههایی مثل قصر زندگی میکردن. حتا اگه فرش ایرانی ارزشش از موکت هم کمتر بشه اونقدر از اون حرفه پول جمع کردن که ماشالا شون باشه تا آخر عمر تامین هستند.
بگذریم؛ سالهای اول دبستان بودم که تو یه تابستون برای دیدن خالهها و فامیل رفته بودیم آلمان. یکی از همین پسر عموهای فرش فروش به مناسبت افتتاح مغازهٔ جدیدش یه مهمونی داد. مغازه که چه عرض کنم، یه فروشگاه یا بهتر بگم گالری بسیار بسیار بزرگ و قشنگ و لوکس. مهمونی که چه عرض کنم، بریزو بپاشی شاهانه! غذاها و پیش غذاهای جور وا جورش هنوز یادم نمیره. یکی با میگو، یکی خاویار، یکی با کوفت و دیگری با زهر مار! فکر کنم آشپز کله گندهای آورده بود چون تزینات غذاها واقعا بینظیر بود. حالا تصور کن که تمام این اتفاقات خوب در مکان همون گالری جدید و شیک بود. باورت نمیشه رنگهای شاد و نقشهای گلگون فرش ایرانی چه لطافت شاهانه و چه انرژیای به حس فضا اضافه کرده بود. مخصوصا که فضا نسبتا تاریک بود اما پر از شمعدونهای مجلل و مجسمههای لوکس و دستههای گل طبیعی در گلدونهای بزرگ. اینها همه محاط شده بودن با فرشهایی که از در و دیوار آویزون بودن و یا روی هم خوابیده بودن. پسر فوق العاده بود! یک شب واقعا فراموش نشدنی! حالا به این مجموعه صدای بلند گروه موزیک زنده رو اضافه کن و البته...البته......رقاص عربی!
بزرگها ایستاده بودن و سرشون گرم صحبت بود و مدام در حال خنده و عیش و نوش. ما هم با بچههای فامیل مشغول بازی لابلای طبقهای قالیها. یادمه یکیمون یه گلدون خیلی قیمتی رو هم شکست اما مگه صاحب مهمونی ککش گزید؟ دمش گرم، به فلانش هم نبود! ما فقط وقتی از بازی دست میکشیدیم که رقصندهٔ عربی ظاهر میشد. خشکمون میزد! بد لعبتی بود. تصورش هم خنده داره! یه سری پسر بچهٔ قد و نیم قد روی طبقهای قالی نشسته اند هاج و واج و دهناشونم واز مونده!
خدایا دلم داشت قیلی ویلی میرفت. این رقاص ور پریده نمیدونی چی کار که نمیکرد! هر بار با یه لباس جدید میآمد و با یه ترفند جدید تر. یه بار یه شمعدون بزرگ میذاشت روی پیشونیش و روی دو زانو مینشست و از پشت خم میشد روی زمین، یه بار دیگه اشک شمع رو ریخت روی سوراخ عمیق نافش و اینقدر شکمش رو لرزوند که شمه پرت شد بیرون! به معنی واقعی کف کرده بودم. این فرشهای لامصب ایرانی هم همینطور امواج شهوانی صادر میکردن. تا اینکه یکی از بچهها که از همه کوچیک تر و طخس تر بود پیشنهاد داد که این بار که رقاصه خواست بره توی اتاق لباسش رو عوض کنه یه هو در رو باز کنیم و تماشاش کنیم! خدایا چه فکر نابی! دیگه همچین فرصتی گیر نمیاد که یه زن لخت رو تماشا کنیم. به به!
اما خوب به طور قطع عملیات ریسکیای بود و کلی اما و اگر داشت که مثلا یکی از بزرگترا نزدیک اتاق باشه و نذاره ما این کارو بکنیم یا مثلا اینکه ممکنه مجازاتش از طرف والدین سنگین باشه و از همه مهمتر اینکه ممکنه با وجود اینکه این ریسک رو قبول کنیم، اما وقتی در رو باز کنیم رقاصه یا هنوز لخت نشده باشه یا اینکه دیگه لباساشو پوشیده باشه. مسالهٔ بغرنجی بود و یادمه که کلی به بحث گذاشته شد. اما چی بگم براتون که منه احمق در آخرین لحظه از شرکت در این عملیات هیجانی که سرنوشت زندگیمون رو تغییر میداد سر باز زدم و به بچههای پخمه پیوستم که قرار بود بشینن روی قالیها و هوای تیم ضربت رو داشته باشن! واقعا نمیدونم از مامانو بابام ترسیدم یا اینکه حیای از ایران آوردهٔ لعنتی جلوم رو گرفت اما خبط بزرگی کردم.
رقاصه رفت توی اتاق و در رو بست. همهٔ صداهای سازو آواز و خنده از گوشم محو شده بود و فقط صدای مهیب بسته شدن در رو شنیدم و تاپ تاپ تاپ قلبم. حالا نمیدونم منه دیگه چرا پاپیون شده بودم. بچهها دور و بر اتاق تاب میخوردن و طبیعی بازی در میاوردن. که یه هو همون کوچولوهه در کمتر از یه پلک به هم زدن خودشو به در اتاق رسوند و بله! صدای جیغ زنه اومد و در به سرعت بسته شد. مامانش رفت به طرفش و یکی زد پسه کلش و گوششو محکم پیچوند. دردش هر چی هم زیاد بود، نمیتونست لبخند موذیانه و برق چشماش رو پنهان کنه. خوش به حالش، چه درد قشنگی! برامون که تعریف کرد مثل اینکه در رو درست به موقع باز کرده بود و بالاخره جی جیها رو دیده بود! به به! چه حالی داشت ناکس!
نمینودم واقعا بد شد که جی جیه رقاصه رو ندیدم یا نه، چون تصوری که ازش توی ذهنم ساختم مطمئنم خیلی قشنگتره از واقعیت. اما مطمئن نیستم به حسرتی که یه عمر به دلم گذاشت میارزه یا نه!
عجب پسر حالا که اعتراف می کنی منم وقتی راهنمایی بودم تو یه عروسی یه اتاقی بود خانم ها لباسشون رو عوض می کردن من طفلک ندونسته رفتم اونجا و در باز کردم چشمتون روز بد نبینه یکی از دخترای فامیل داشت لباس شو عوض می کرد خلاصه ما هم ایشون رو دیدم طفلک تا چشمش به من افتاد تعجب داشت شاخ در می اورد بعد هم لبخندی زد و لباس اشو جلوی خودش گرفت خلاصه ادامه ماجرا به خیر گذشت ولی ما بدون فکر قبلی و از رو اشتباه اونجا رفتیم الانم می بینمش واقعا روم نمیشه تو صورتش نیگاه کنم :)
ReplyDeleteای ناقلا
ReplyDeleteوووووااااییی خدا من اصلا یادم نبود. همه بچهها رو قالیها مشغول بالا پایین پریدن، یه دفعه رقاص اومدو سکوت بر قرار شد. اون نقشه هم خود خلاقیت بود،
ReplyDeleteیادش بخیر
rahesh ine ke ye bar ke ba yeki dust shodi, behesh begi arabi beraghse kolli va ba lebasaye mokhtalef. bad ye bar ke raft lebasesho avaz kone beri dar ro baz koni o ... hadeaghal dige in hasrat e doran e kudaki ya mire ya kam mishe.
ReplyDelete