Monday, February 16, 2009

!"ای که بر پدرت "ولنتاین


یه چیزی که توی مملکت ما مد بشه مگه می‌شه جلوشو گرفت لامصب! از بس که "مستعد" هستیم ماشالا. یه روز همگی‌ کار و کاسبی رو تعطیل می‌کنیم و میندازیم دنبال خریدو فروش کارت `پنتاگونو` و `باترفلای` و چه می‌‌دونم `گولد کوست `. فرداش همه صف می‌‌کشیم که باشگاه بیلیارد باز کنیم. پس فرداش که شد همه مون یا باید `زارا ` بپوشیم یا `بوسینی`. امروزه روز هم که مردیم و موندیم باید `ولنتاین دی `جشن بگیریم.

من از همون روز اول هم این ولنتاین توی کتم نمی‌‌رفت. یه جوری که واقعا نمی‌دونم چه جوری بود باهاش مشکل داشتم. فکر کنم به نظرم `قرتی بازی` می‌‌اومد تا اینکه کم کم فهمیدم بابا جان یه چیزی که مال ما نیست مال ما نیست دیگه. بعد تر هم فهمیدم که موضوع اصلا از نظر فرهنگی‌ مشکل داره و یه جورایی مصداق همون `تهاجم فرهنگی` معروفه. (به این نوشتهٔ گذشته‌ام نگاه کنید). خلاصه که لعنت بر پدرو مادر اون کسی‌ که تخم لق این ولنتاین رو توی دهان ما انداخت که هم بودنش درد سره و هم نبودنش.

امسال بعد از سالها برگزاری شکسته و بستهٔ روز ولنتاین -که همون هم همراه بود با بی‌ میلی- با عیال مربوطه قرار گذاشتیم که برای پاسداری از فرهنگ اصیل پدری، هیچ کاری به حضرت مستطاب ولنتاین نخواهیم داشت و بجاش یه روز مشابه در فرهنگ ایرانی‌ مثل `مهرگان` و یا `اسپندارمز ` رو جشن میگیرم. کلی‌ هم حرف خوب به هم زدیم که عشق بزرگتر از اونه که بشه توی یه روز جشن گرفتش و برای آدم عاشق هر روزی از روزگارش یه جشنه و از این طور حرفا. همه چیز خوب بود و هر دو خوشحال تا اینکه در شب ولنتاین برای خرید بلیط یه کنسرت ایرانی‌ در ماه آینده از خونه زدیم بیرون. مثل همیشه خوشحال از اینکه دست در دست هم داریم راه افتادیم و مشغول صحبت شدیم. وارد مترو که شدیم حس کردم جمعیت از همیشه بیشتره و مردم پر جنب و جوشتر. یه هیجان نامرئی کاملا محسوس بود. در میان جمعیت پر بود از رنگ قرمز. مردم همه شیک پوشیده بودند و به طرف معشوق در حرکت. به قطار مربوطه رسیدیم و کنار هم نشستیم. وقت خوبی‌ بود که از سر فرصت مردم رو بالا و پایین کنیم و ببینیم هر کسی‌ چند مرد عاشقه. هر کسی‌ بسته به وسعش یه چیزی به دستش بود. یکی‌ یه دست گل بزرگ و پر زرق و برق و یکی‌ هم یه تک شاخه گل قرمز، یکی‌ یه قلب بزرگ و یکی‌ یه کادوی خوشگل. همونطوری که دست همو گرفته بودیم یه هو یه حس خفگی بهم دست داد. مطمئنم هر دو مون دلمون می‌خواست که امشب یه همچین کادویی منتظر ما هم بود، درست مثل بقیه. مثل این بود که به عمد، خودتو از بقیه متمایز کردی و یه خوشی‌ رو به خودت محروم کردی. توی فاصلهٔ همون دو ایستگاه کلی‌ فکر از توی سرم گذشت. که آیا ما واقعا برندهٔ این بازی هستیم یا اینکه زاییدیم؟ که آیا ما خوشبختیم که فرهنگ غنی داشته ایم یا بدبخت؟ و هزار آیا یه دیگه که اگه مسیرمون طولانی‌ تر بود واقعا حالمو کور میکرد. هر دو آب گلویی قورت دادیم و بدون اینکه به روی همدیگه بیاریم پاشدیم و از مترو بیرون اومدیم. اشکال نداره، به یاد حرف‌های قشنگی‌ که در مورد تصمیممون به هم زدیم افتادم و نفسی تازه کردم.

بعد از اینکه بلیط کنسرت رو خریدیم چون تا خونه مامان چند قدمی‌ بیشتر راه نبود، گفتیم بریم یه احوالی بپرسیم. وارد که شدیم مامان طبق معمول مشغول چت کردن با بابا از ایران بود. بابا که متوجه شده بود من اونجا هستم نوشت که چند مرتبه از دیروز زنگ زدن و من جواب ندام. منم که اعلام بی‌ خبری کردم، بابا برای مامان نوشت که برام offline گذشته و برم چک کنم. توی این فکر بودم که لابد چه کار مهمی که این همه سفارش می‌کنن که یه هو تلفنم زنگ زد. بابا بود. بد از سلام و احوال پرسی‌ و گزارش روزانه، بابا گفت که یه کاری باهات دارم. امر بفرمایید. بابا جان به مناسبت ولنتاین، سفارش چند شاخه گل رز "قرمز آتشین" دادند برای مامان و خواهرم و عیال مربوطه!! ما رو می‌‌گی! باور نمیکردم چه بالایی‌ داره سرم میاد. پرسیدند کی‌؟ امشب میتونی؟ مات و مبهوت جواب دادم چشم، فردا انشالا چک‌ها رو می‌‌گیرم.

فردا که شد، مطیع امر پدر، به تعداد سفارش شده برای خواهرو مادر و عیال مربوطه از طرف پدر، رز‌های سرخ آتشین رو گرفتم. پای صندوق هر چی‌ پایمردی کردم و محاسبه کردم، دیدم جور در نمی‌‌یاد از طرف بابا برای عیال گل ولنتاین بخرم اما از طرف خودم با دست خالی‌ یه لبخند عاشقانه تقدیم کنم. این بود که پشت به عهد و پیمان کردم و بند رو به آب دادم و لطمهٔ مربوطه به فرهنگ رو وارد کردم و یه دست گل لاله قرمز آتشین به نشانه عشق سوزان برای عیال مربوطه خریداری نمودم.

اما لعنتی موضوع به همین سادگی‌ هم تموم نشد: هم از خوشحال کردن عیال خوشحال بودم و هم از شکستن عهد سر افکنده. ‌ای که بر پدرت "ولنتاین"! هم بودنت مایهٔ درد سره و هم نبودنت.

فکر کنم که فقط خدا بدونه که به چه علت به فرهنگ باستانی مون می‌‌گیم فرهنگ پدری؟

11 comments:

  1. mozu ine ke hich kas az hadie ya chand shakhe gole sorkhe ziba gereftan az kasi ke doostesh dare natanha ke narahat nemishe balke besyar ham shad mishe va moshkel az inja shoru mishe ke dar ayin va farhange ma be 1001 dalil ke man nemidunam haghighatan ya rahi barae tafre raftan hamchin rasmi ya vojud nadashte ya agaram vojud dashte mao shomae noi hich vagh be donbalesh nagashtim, chera? agar baghie be ma nagoftan chera mao shoma nakhastim hamchin ruzi dashte bashim?.... shayad yeki azin dalayel sharme zatie ma iraniha dar goftane dooset daram....ya shayadam dalilesh hamun dalili betune bashe ke nemizare 1marde irani zanesho joloe baghie navazesh kone ya beboose va ya kheyli dalayele dige... vali beharhal har bahanei barae ebraz mehr zibast va delgarm konande.......

    ReplyDelete
  2. فکر کنم یکم دیگه پافشاری کنی موفق میشی و محیط اطرافت دیگه روت تاپیر نمیذاره.
    البته اشتباه بزرگت این بود که شب ولنتاین بلند شدی رفتی بیرون!

    من هم راستشو بخوای اصلاً نمی تونم با این ماجرا ها ارتباط برقرار کنم، و با اون سپندار مزگان و سایر ویرایش هایش که دیگه مطلقاً ارتباط برقرار نمی کنم.

    ReplyDelete
  3. آقا راستی، این زمینه سیاه خواندن رو خیلی سخت میکنه.
    البته شایدم ایراد از چشمای منه!

    ReplyDelete
  4. آره واقعا. من تا به حال شب ولنتاین اینجا رو ندیده بودم، نمیدونستم اینقدر جدیه موضوع. آخه تا قبلش توی یه ده کوچیک به اسم کمبریج زندگی‌ میکردیم که هیچ از این خبرا نبود.

    ReplyDelete
  5. در مورد زمینهٔ سیاه هم حق با شماست. بین رنگ سیاه و معماران یه رابطهٔ دیرینه وجود داره که ما هم از اون مستثنا نیستیم. حتا چند تا تحقیق وجود داره که چرا معماران سیاه پوشند؟ اما چشم، عوض خواهد شد به زودی.

    ReplyDelete
  6. برای شما که بد نشد اقا دل خانم تون رو شاد کردی و حالا شاید عقیده ی خودتو زیر پا گذاشتی ولی برای شریک زندگی خودتون بوده و ادم هر کاری برای خوشحال کردن عشقش بکنه کم کرده

    ReplyDelete
  7. آره والا...این جوری هم می‌شه نگاهش کرد

    ReplyDelete
  8. سلام اردوان جان!

    اینکه آدم دغدغه فرهنگ و هویتش رو داشته باشه خوبه. برام جالب بود نحوه برخورد خودت با ولنتاین و نقطه مقابلش برخورد پدرت! باید بگم اختلاف سلیقه بین نسل ها چیز جدیدی نیست اما این مدلیش رو ندیده بودم!

    دوستی دارم که بر این اعتقاده که ما اینجا این امکان رو داریم که فرهنگ و سنن خودمون رو به دور از تعصب بازنگری کنیم، قسمتهای خوبش رو برای خودمون نگه داریم و قسمتهای بدش رو هم دور بریزیم و خب به نظر من دیدگاه بدی هم نیست.

    من اینجا خانواده های زیادی رو میشناسم که برای عید پاک بوقلمون درست میکنن، شب سیلوستر میرن آتیش بازی، شب یلدا فال حافظ میگیرن و موقع تحویل سال نو هم پای سفره هفت سین میشینن. اینکه خودت رو با فرهنگ و زبان کشوری که داری توش زندگی میکنی آشنا کنی و وفق بدی و برای شادی کردن و ابراز عشق دنبال بهانه باشی از دید من به خودی خودش بد که نیست هیچ، بلکه حتی باعث پیشرفت و دوام زندگی آدم در کشور بیگانه هم میشه.

    مسئله ای که هست اینه که متاسفانه امروزه توی کتابهای تاریخ مدرسه و رسانه های جمعی چیزی در رابطه با آداب و فرهنگ اصیل ایرانی بازگو نمیشه و جو جامعه هم طوری نیست که جوونها تشنه دونستن باشن و دنبال آگاهی و شناخت ریشه های خودشون برن و حاصل این اوضاع نابسامان شده موجی از انسانهای بی هویت که کورکورانه صرفا از روی دست غربیها تقلید میکنن تا خلا هویتشون رو پر کنن و باکلاس به نظر بیان.

    ReplyDelete
  9. مطلبت رو در مورد آمریکا هم خوندم. بالاخره نمیشه منکر این شد که آمریکا کشور قدرتمند و تاثیر گذاریه. اگه میبینیم که فرهنگ آمریکایی روز به روز در حال گسترشه اینطور نیست که اونها دارن خودشون رو به زور به بقیه تحمیل میکنن، بلکه به نظر من به خاطر اینه که اونها برای معرفی فرهنگشون به بقیه دنیا تلاش میکنن و بالاخره در طول سال اینهمه فیلم هالیوودی تولید میشه که از نظر تکنیکی و بعضا مفهومی در سطح خوبی هستن.

    یادمه که چند سال پیش رفته بودم خیابون انقلاب دنبال یک نسخه از زندگینامه فردوسی، اردوان جان فکر میکنی چند تا کتاب زندگینامه مجزا در مورد این شاعر بزرگ و گرانقدرمون پیدا کردم؟! فقط یکی فکر میکنم از دکتر زرینکوب!!!

    قصد مقایسه ندارم و نمیخوام بگم مذهب بده، اما فکر میکنی که الان چه تعداد کتاب در مورد زندگینامه محمد یا علی توی بازار کتاب پیدا میکنی؟! یا اینهمه فیلم و سریالی که توی ایران ساخته شده، تا حال چندتاش در مورد شخصیتهای فقط ایرانی و نه مذهبی بوده؟! توی همه این فیلمها و سریالها اسم آدمهای بد و پلید قصه یا کوروشِ، یفریدونِ یا کاوه یا سهراب و ... و اسم آدمهای خوب یا محمدِ یا علیِ یا حسن و ...

    اینها دردِ باور کن. شاید پیامبر و امامان برای بخشی از مردم مقدس باشن، اما اونها از ما و تاریخ ما نیستن. من فکر میکنم وقتی در مورد فرهنگ و پیشینه تاریخی خودمون سکوت میکنیم و حرفی نمیزنیم طبیعیه که مردم برن دنبال یه فرهنگ دیگه و خب اگه بخوای مقایسه کنی مسلمه که فرهنگ آمریکایی قشنگتره از فرهنگ عربی!

    نمیخواستم صحبت اینقدر طولانی بشه، اما خب اینها حرفهاییه که توی دلم تلنبار شده بود و با خوندن مطالب جالبی که نوشته بودی به یکباره به مغزم حجوم اوورد.

    من به بلاگت لینک دادم، اگه احساس خوبی نداشتی حتما بهم بگو :)

    به هر حال من از شناختی آدمهای تازه و دیدگاه های جدید لذت میبرم. راستی مطلب جدیدی نوشتم در مورد انتخابات که خوشحال میشم نظرت رو درباره اش بدونم :)

    امیدوارم که همیشه در کنار خوانواده ات روزگار خوبی رو داشته باشی.

    ReplyDelete
  10. تلخه واقعا اما خیلی‌ خوب دیدی.

    کاش نمیگفتی داستان زندگی‌ نامهٔ فردوسی رو. شرم دونستنش بد تره از جهل ندونستنش.

    مرسی‌ از لینک واقعا، باعث افتخار منه، "اگه حس خوبی‌ نداشتی‌" دیگه زیادی مودب بودا!

    ReplyDelete
  11. جالب بود، این "با کلاس" لعنتی، خود تیر خلاصه!

    ReplyDelete