Sunday, February 1, 2009

پس من چه کاره ام؟

چند وقت پیش یک صحنه جالب رو توی یک وبلاگ تماشا کردم. صحنه‌ای که از لابلای واژه‌ها آنچنان گویا و رسا به تصویر کشیده شده بود که منو کاملا در اون فضا قرار داد. وصف سادیی‌ بود از گوشه‌ای از جامعه ایران و فرهنگ متاسفانه پایین حاکم بر بخشی از جامعه. از هنرنمایی یه نویسنده که بگذریم، روی موضوع خیلی‌ جالبی‌ هم دست گذاشته شده بود. مشکلی‌ که گریبان گیر جامعه هست و ظاهرا مثل سایر مشکلات فرهنگی‌ و اجتماعی مون درد بی‌ درمانیست که علاج نداره:


ـــ اُوف اُوف اُوف … یَره خواهره مادَر! چی چیزیه…اَصغر طِبیعیش کُن کُسخُل دِره ماره نِگا مُکُنه خدا وکیلی!

ـــ قربونش بُرُم چی چیزیه! چی حالی مِده حَرضَتِ عباسی …یَره چی ارایشی کِرده لامَصَب … بُخورُم او لَباته شیکر پنیر…اِ….اِ…اِ.. جواد خِندید بهت! به جانِه مادَرُم خِندید بهت کُسخُل! یالله برو چَکُش بزن دیوونه! خانِه نِنِه مَمَد اینا خالیه مُبُرمِش هَمونجه!…… جاااااان … اِنداختِم! برو دیگه لاشی …بُرو!

ـــ هولُم نکن کُ…کِش… صَبر بده! چی بهش بُگم اَصغر؟… مُو تا حالا فقط مَتلک گفتم! فوقِش چار تا ج…ده لاشیره تور زدُم! ای که حور و پَریه … مِترسُم بپره از قِفَس قُرانی!

ـــ اِ…اِ….اِ…یَره نِگا چی عِشوه ای میه بَرات پتیاره …خِندید واز بهت! برو دیگه …. برو بگو خانم مِشه وَختِتاره بیگیرم؟ مِگه ها…! بعد بگو بیا برم خانِه مَمَد اینا! نگی مُویَم هَستُم کُسخُل که مِپره ها! اونجه لختِش که کِردی مُویَم مِپرُم تو! قُرمساق مِری یا خودُم بُرُم نِنه سَگ… برو دیگه ک…. رُم وَرخَسته! ابولفَضلی خاطِرخواته جواد! ای تن بیمیره خاطِرخواته!

ـــ بُوسوزه پدر خوش تیپی … کسی عاشقِِما نِرَفت وقتی رَفت چی رَفت! مُو رفتُم اَصغر …اِلا الله… هر چی بادا باد!

ـــ یَک بسم الله بگو برو … نتِرس مُو اینجه یُوم! برو ببینم مِتِنِم اِمروز یَک سَر چُ….ل تازه کُنِم یا نِه! برو … اِی وَل … تو مِتِنی …عَلیته! بُرررررو…. برو دِداش!

………………………..

………………………..

……………………….

ـــ چی شُد جواد؟ پروندیش؟ گفتُم تو مالِ ای حَرفا نیستی! از اوَلِشَم خودُم باید مِرَفتُم! مِگی چی شد لاشی یا نه؟

ـــ هیچی … مِگه هَمَه ره بَرق میگیره ماره چراغ مُوشی! اَصَن به مُو نِمِخِندیده! به او بچه سُوسُوله که پُوشتِ سَرما بوده مِخِندیده! هَمو ریش بُزیه مُوهاشِه عین دُمبه خر بسته! نِگا…دِرَن با هم مِرَن! یَره خواهره مادَر…..!

ـــ برو به پسره بگو خانه نِنه مَمَد اینا خالیه! بگو مایَم هَستِم!

ـــ مُو نِمُرُم دیگه … مَگه لالی خودِت؟ ضایع کِردی ماره رَفت! تُف به ای شانس ک…ریِ ما…تُف!

ـــ اُوف … اُوف …اُوف … اونجه ره نِگا جواد! چی چیزیه … جان! چی کُ…نی دِره! بیا برم یَره اونجه شلوغَم هست مِمالونِمِش! بدو خار….سته ……بُدو!

ـــ ……………….

………………………………………………………………………………………..

اینارو برای تنوع ننوشتم! تصویری از گوشه گوشه اجتماع ماست! توی شهر بازی …کوهستان پارک و همه جاهای شلوغ! قشر لمپن بی فرهنگ و خشکه مذهب نگاهش به جنس مونث ارایش کرده همینه که گفتم! هیچ تصور دیگه ای نمیتونه بکنه الا اینکه ببردش خونه ننه ممد اینا لختش کنه! از دید این افراد همه خانم های شیک پوش و ارایش کرده خراب هستند!

(برای خواندن متن اصلی‌ و دیدن وبلاگ اینجا کلیک کنید)


چند مرتبه این نوشته رو به خاطر زیبایی‌ قلمش خوندم اما چشمم که به کامنت‌ها که می‌‌افتاد دیدم که همه فقط تایید میکنند و ظاهرا از کنار موضوع می‌‌گذرند. به این فکر فرو رفتم که واقعا فقر فرهنگ اجتماعی رو چطور می‌شه مرهم کرد و آیا غیر از خود ما از جای دیگری ممکنه این قبیل مشکلات حل بشه؟ اگر هر کسی‌ مسولیت رو از روی شونهٔ خودش برداره و محول کنه به نفر و یا دسته دیگری واقعا چه آخرو عاقبتی نصیب ماست؟

این نوشته دو دسته مخاطب داره: ۱- لمپن(بی‌ فرهنگ) ۲-غیر لمپن(با فرهنگ)

-دسته اول به احتمال بسیار قوی فرهنگ وبلاگ خوندن ندارند که نوشته رو بخونن که در این صورت حرف نداشتو مطمئن بودیم که این نوشته کار خودشو انجام میده. پس نیمی از مخاطب‌ها حذف شدن.

-دسته دوم که یکیش هست منه سوسول فرنگ نشین به اصطلاح “با فرهنگ” که ظاهرا هیچ ربطی‌ به اون هموطن لمپن ندارم خودمو در حاشیه می‌‌بینم و خواهم گفت این مشکله اون تیپ آدمها ست و افسوسی میخورم و به همین سادگی‌ از کنار موضوع می‌گذارم. شاهد این حرفم کامنت هاست. پس نیمه دوم مخاطب هم حذف شد. نه که حذف شد اما دردی دعوا نشد.

پس مخاطب این نوشتهٔ زیبا و پر درد کیه؟ کی‌ باید این دست مشکلات رو حل کنه؟

راهکاری که به ذهن من میرسه این بود:

در واقع می‌خوام از یه فرق خیلی‌ بزرگی‌ که من در فرهنگ غرب با فرهنگ ایران پیدا کردم حرف بزنم و اون اینه که آدم‌ها همدیگرو آدم حساب می‌کنن. یعنی‌ دسته بندی‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی‌ باعث نمی‌شه که کسی‌ دیگری رو داخل آدم حساب نکنه یا اینکه باهاش بر نخوره. خیلی‌ از ما در ایران به خاطر موقیعت مالی‌ یا به اصطلاح فرهنگی‌، افراد پایین دست رو تحویل نمیگیرم. افراد با شرافتی مثل کارگر، مستخدم، رفته گر، شاگرد مغازه، بیسواد‌ها و… . نمیگم باید از سرو کول هم بالا بریم اما هیچ وقت بی‌ پرده و از روی میل و اخلاص باهاشون نیستیم، باهاشون حرف نمیزنیم، در یک کلم باهاشون رفیق نیستیم. همیشه بد از یه خوشو بشه سطحی در لایه‌های اول حریممون قیچی شون می‌کنیم. هیچ وقت بهشون این احساس رو ندادیم که ما با یکی‌ هستیم و اونا از ما جدا نیستن. این افراد با شرافت و انسان به ناچار کم کم منزوی میشن و تبدیل ،میشن به همون لمپنی که تصویر شده. ما بی‌ تقصیر نیستیم که اون نسبت به ما یا زن ما جبهه داره، چون در وهلهٔ اول جبهه رو ما در برابر امثال او داشته ایم. لابلای همین لمپن‌ها هم خیلی‌ مردی و شرافت و کمالات می‌شه پیدا کرد که خیلی‌ از به اصطلاح با فرهنگ‌ها رو از آن خبری نیست.

بد نیست گاه گاهی بجای افسوس خوردن از خود بپپرسیم "پس من چه کاره ام؟"

2 comments:

  1. دوست عزیز باور کن و ادم های تحصیل کرده ی زیادی هم دید که همین کلمات رو در مورد یه خانمی که زیباست اریش کرده و ... همین همین کلمات رو به کار برده

    در مورد اینکه انسان بودن ادم ا برامون مهم باشه و فرقی بین همدیگه نذاریم کاملا باهات موافقم و این موضوع رو بارها دیدم

    ولی یه چیزی رو زیاد دیدم مثلا زمانی که با یکی از همین کسایی که شما گفتی رقیق و به چشم یک انسانی که مثل ماست نگاه می کنی اونها نمی خوام این دوست بودن رو قبول کنن و ادم رو باور نمی کنن

    ReplyDelete
  2. راست میگی‌. اما اونم حق داره بیچاره. اینقدر گذاشتیمش پشت اعشار و یه طوری دیگه نگاهش کردیم که نمی‌‌تونیم اعتماد کنیم به همدیگه. باید خالص شد واقعا در این راه تا جواب بده.

    ReplyDelete