Wednesday, November 9, 2011

من چه دانم؟ من چه دامن

امروز روز تولد منه. منو نینا تولدمان در یک روز است. یعنی‌ نه که فک کنی‌ در یک روز ها. تاریخ تولدمان یکی‌ است، یک چند سالی‌ اختلاف دارد. منو نینا گِی نیستیم اما هر کی‌ که مارا با هم ببیند فکر می‌کند که هستیم. من هم جای ایشان بودم فکری غیر از این به مغزم خطور نمیکرد. به عنوان مثال همین که تاریخ تولدمان در یک روز است انصافا به خودی خود سه می‌باشد. جدا از اینکه سالی‌ یک بار بهانه داریم که کنار هم بنشینیم و دستهای پشمالو را گردن هم بیندازیم و عکس دو نفره بگیریم و ۱ ۲ ۳ بگوییم و شمع‌ها را فوت کنیم و ماچ و ماچ‌بازی کنیم، وقتهایی که بهانه هم نداریم قضیه بر همین منوال است. نینا اسمش نینا نیست، اسمش نیماست. زنش نینا صدایش می‌کند. مثلا همین خودش گِی می‌باشد. یا مثلا همین که من مینویسم "منو نینا تولدمان در یک روز است" و نمی‌نویسم "من و نینا تولدمان در یک روز است"! یا مثلا وقتی‌ که زن نیما -همان نینا گوش نواز تر است- می‌خواست خبر ازدواجشون رو برای اولین بار دریک جمع دوستانه اعلام کنه، در لحظه‌ای که سکوت عمیقی از سر هیجان همه را فرا گرفته بود گفت "من بدینوسیله اعلام می‌کنم که نینا......گِی است"! مثلا همین که من با شنیدن این خبر برق از سرم پرید! در صورتی‌ که برق از سر هیچکس دیگه‌ای نپرید. اینها همه نشان هائیست که همه حق دارند فک کنند ما لابد یک کاریمان میشود. من چه می‌دانستم که عروس خجالتی بود و نتوانست راستش را بگوید و در عوض مزه ریخت؟ منی که از غم شنیدن این خبر قلبم می تپید و برای اینکه جو را طبیعی کنم -که ظاهراً خودش طبیعی بود- بساط گِی‌بازی راه می‌اندازم و تظاهر می‌کنم که از شنیدن این خبر خوشحالم و یهو میپرم نینا را بغل می‌کنم که مبادا احساس سر خوردگی کند، آخه من از کجا باید اینها را بدانم؟ درست مثل وقتی‌ که سر کلاس درس در مقطع راهنمایی‌، که یک نفر درِ کلاس را باز کرد و گفت "آقا، به مرتضوی بگویید باباشان فوت کرده!"، و من به خودم ریدم برای مرتضویِ یتیم شده، اما همه خندیدن! من اینها را از کجا باید بدانم؟ منی که در سن ۳۰ سالگی میروم یک تئاتر تخمیِ روشنفکریِ ایرانی‌ را تماشا می‌کنم و دو زاریم نمی‌افتد که تریسا -که شخصیت اصلی تئاتر است و مدام حرفش به میان کشیده میشود- پس چرا اصلا روی سن نیامد، آخر از کجا این چیزها را بفهمم که مثلا زن نیما یا نینا کسشر می‌گوید که نینا گِی هست یا نیست؟ منی که بعد از تئاتر از زنم می‌پرسم تریسا لباس بنفشه بود یا لباس سبزه! منی که در سن سی‌ سالگی زنم جواب میدهد که "تیرسا شخصیت نبوده بابا جان، تریسام بوده، یعنی‌ سکس سه نفره" و من در دو ساعتی‌ که این تئاتر کسشر را تماشا کردم و نفهمیدم که اینها برای چه از اول تا آخر تئاتر به هم ور میروند و انگشت به آنجائیِ هم میکنند و لا غیر، من از کجا باید اینها را بدانم؟ اگر بدانی چقدر انتظار ورود تریسا به صحنه را کشیدم! من از کجا باید بدانم که نینا گِی بود یا نبود؟ نینا می‌گوید در مهمانی قبلی‌ وقتی‌ که مست بودم از لبش بوسیده ام! آخر من چه می‌دانم که کسشرِ گِی‌ای می‌گوید یا اینکه دارد راست می‌گوید؟ من چه می‌دانم که وقتی‌ خواهر کوچک آدم در همان میهمانی برای اولین بار بوی‌فرند می‌آورد روی فرش من، دارد گِی‌بازی می‌کند یا راستش را می‌گوید؟ من چه می‌دانم که بوی‌فرند چیست و با او باید چه کار کرد؟ من نمیدانم که با بوی‌فرند باید گِی بود و خوش و بِش کرد یا اینکه باید سگ‌ بود؟ من اینها از از کجایم باید بدانم؟ یا مثلا وقتی‌ که بوی‌فرند و خواهرم میهمانی را ترک میکنند، وقتی‌ بچه پررو دستش را می‌اندازد دور کمر خواهرم من نمیدانم که باید لبخند بزنم یا اینکه باید خشتکش را روی سرش بکشم. من این‌هارا از کجا بدانم؟

بگذریم، اصلا نمی‌خواستم اینها را بگویم. نمیدانم چه شد که اینهمه حرف زدم. می‌خواستم بگویم امروز روز تولد منه و درست مثل پارسال جریمه شدم! همین.

اما ظاهراً تولد من آمیخته است با خاطرات کسشری. شاید تقصیر من نیست. شاید تقصیر نیناست که درست پارسال روزتولدش -همان روز تولدمان- جریمه شد!