Thursday, December 1, 2011

فشار سوسکی

می‌گویند سوسک آنتن دارد. بندهٔ صالح خدا اگر زبانم لال به دستشان می‌افتاد لابد آنتنش را ریشه کن میکردند که مبادا با ماهواره‌های لهو و لعب در ارتباط شود. حالا گیرم که شد. سوسک رقصنده کفاره دارد به خدا، ندارد؟ چه کارش داری مادر مرده را؟ به قول مارمولک که میگفت "برو حالشو‌ ببر"، بذار حالشو‌ ببرد. "جمع کردن آنتن" به نوبهٔ خود فعل جدیدیست در فرهنگ ایران زمین. فعلیست از نوع فشاری. مثل ساز‌ها که دسته بندی‌هایی دارند مثل کوبه‌ای و یا زهی و یا بادی، افعال هم دسته بندی‌هایی‌ دارند. افعال ارادتی مثل تٔف بنداز شنا کنیم، افعال نظارتی مثل تن‌ به کار بده حیوون، افعال وزارتی مثل مخلص شماییم و یا نوکر شماییم، افعال بصیرتی مثل خانوم بیا بالا و نهایتا افعال فشاری مثل......گًل بگیرن ذهن کج من و یا تو را. خلاصهٔ کلام اینکه آنتن جمع کردن فعلیست از انواع افعال فشاری.

از سوسک می‌گفتم. خلاصه برادر اگر یکی‌ از افعال فشاری را به سوسک وارد کنی‌ ریقش در میاید. نپرس ریق چیست چون نمی‌‌دانم. فک کنم همون مایع غلیظ و زرد رنگی‌ است که سوسک درست در هنگام به قتل رسیدن از خود به جای میگذارد. به عبارتی ریق همان وصیت نامهٔ سوسک است که برای دوستان و فامیلاش به جا می‌گذرد. در وصیت نامه همهٔ سوسکها در قسمت سربرگ نوشته شده "انتقام مرا از آن کونده‌ای که مرا شهید کرد بگیرید فرزندان گوگولی مگولی ام". لابد اگر یک عصر جمعه‌ای بروی سری بزنی‌ به اهل قبور سوسکان، در می‌یابی که بر سر مزار همه‌شان با کلمهٔ شهید جمله سازی شده. گویی که تا بحال هیچ سوسکی سرش را به اذن خدا به زمین نذاشته. همگی‌ شهید راه خدایند. مثلا لابد نوشته شهید راهت ادامه دارد. یا باحالتر‌هاشون با خط شکسته‌نستعلیق نوشتن:

شهادت خلعتی زیباست پیکرهای اطهر را
شهیدان سرخ می خواهند این مرگ مقرر را
به اوج آسمان عشق، پروازت مبارکباد
چو رنگین کرده‌ای آخر بخوان شهبان و شهپر را

سوسک‌ها هم لابد اپوزیسیون دارند. لابد سران فتنه دارند. لابد شعار میدهند مرگ بر دیکتاتور چه شاه باشه چه دکتر. اه اه فکر کن دکتره سوسکا چه عنی‌ باشه دیگه! بگذریم از این مهملات. جان سخن این که سوسک‌های مادرمرده در اصل سوسک نبود اند که. این ریختی نبود اند که. کسخل نبود اند که. آدم حسابی‌ بوده اند بابا جان. پیکری داشته اند پاک تر از گًل. کلامی داشته اند شیوا تر از بلبل و سودائی جهان آرا به سان درّ.

اما راستشو بخوای ریده‌اند بد فرم! جایگاه این تصویر در ذهن کوچک سوسکی‌شان است و بس. مسند دارند بر گًه‌ترین خصایل. عرضهٔ هیچ کاری ندارند و هارو پورتشان کون دنیا را بخیه نموده. یکی‌ از خوش احمق هایشان، تزی نوشت در وصف فرهنگ سرزمین خفنشان. که چنین‌اند و چنان! کوبید بر طبل غرور و خفت داد بر مخاطبان محروم از اهل قبور. روز دفاع سوسک خوشحال که فرا رسید، تازه بعد از چهار سال جون کندن فهمید که تزش مهمّل است، دروغ است و ریا. کسشعر است کسشعر! سوسک قصهٔ ما به یکی‌ از دوستانش در بخش اعتبار‌نامه، اعتبار داده بود. یا به زبان ساده تر تشکر کرده بود. حتا بدون اینکه آن دوست به او کمکی‌ کرده باشد. مرام پلنگی، خشوع سوسکانه یا هر چی‌.

۲ دقیقه قبل از دفاع که وقت شدیدا کم است و همه چیز به هم گره خورده و سوسک استرس هم دارد وقتی‌ که دید دوستش پیشنهاد کمک نمیدهد، خودش کاری را به او سپرد. اما وقتی‌ به خود آمد، دید دوستش از زیر همان یک کار هم در رفته و آنگاه بود که قلب سوسکیش غمین شد. اما چون تزش راجع به فرهنگ بود و نیکی‌ و ال و بل‌، سعی‌ کرد به دل‌ نگیرد و نگرفت. اما کور خونده بود الاغ. بعد از تمام شدن جلسهٔ دفاع، به دوستش کار دیگری سپرد و با شوخی‌ و لحن دوستان گفت "دوباره مثل صبح از زیرش در نری یأ". و آنگاه بود که صدای زن دوستش را شنید که با دیگری پچ پچ میکرد که "این یک اعتبار داده به شوهر من و تا آخر عمر می‌خواهد سر ما منت بگذارد"............ای که ریدم به من.‌ای که ریدم به تو. توی دیس ریدم برامون. کاش یک روز تز‌ دیگری بنویسم در نفی تز‌ امروزم. کاش تزی بنویسم در نفی تو، در نفی خودم. بنویسم در باب اینکه حتا سوسک‌های نرمالی از آب در نیومدیم. یک مشت سوسک بی‌ مرام توهمی چت‌مغز شدیم. کاری بلد نیستیم جز خیالبافی هرز از آن چه که نیستیم. افسوسک را چه به پلنگ؟

پریروز رفتیم کاتج. دور از شهر دلی‌ تازه کنیم در طبیعت. یکی‌ یه چیزی گفت که برق از سرم پرید. مرتیکه رو دفعهٔ اول بود که می‌دیدیم. بر گشت جلوی همه و پشت سر زنش گفت به نظر شما چرا زنهای ایرانی‌ اینقدر بد خلق و عنق هستند؟ گوشام داغ شد از شدت عصبانیت و در آمدم که هیچ اینطور نیست. تشویق چند دختر برخاست و یارو خفه شد. اما هنوز تا چند ساعت اعصاب نداشتم و وقتی‌ برای نیما گفتم خندید که اون به زنها بد گفته حالا چرا به تو برخورده؟ سوال بجایی بود. فکر کردم و دریافتم. او با توهین به زن ایرانی‌ نه تنها زنهای ایرانی رو یکسان‌شماری میکرد، بلکه مردهای ایرانی‌ رو هم یکسان شماری میکرد. او به نمایندگی‌ از مرد ایرانی‌ زن ایرانی‌ را مخاطب میکرد. حق نمایندگی‌‌ای که من هیچگاه به او نداده بودم. گذشت. نه یک سال، نه دو سال. فقط یکی‌ دو روز. خبر‌دار شدم که همان زن که من به دفاع از او برخاستم، امروز در محفلی بر منبر بدگویی از من بوده! که فلانی‌ ال بوده و بل‌!

گاه از ایرانی‌ بودنم سر افکنده ام.




No comments:

Post a Comment